مشوش نامه ای برای آقا مصطفی! / سیدحنظله هدایتی



(افکارم جمع نمی شد، که بر روی کاغذ بیاید. خواستم ننویسم، نتوانستم. ببخشید که از هر دری گفتم، مشوش شد. آینه افکارم است)

وقتی قرار بود برای اولین بار ببینمش انتظار داشتم با آدمی خشک، شاید اخمو و با رفتارهای یک روشنفکر روبرو شوم. 5 سال پیش بود ساختمانی در میدان ولیعصر چه قدر زود دیر می شود به قول قیصر. هر روز صبح به آن جا می رفتم طبقه بالای جای که او هم بود مشغول به کار شدم کارهای یک هفته نامه منطقه ای را انجام می دادم .فکر نمی کردم کسی که مقابل احمد جنتی وایستاده و از آرای مردمش دفاع کرده همچنین قیافه ای داشته باشد، به هرحال ذهنیتم در مورد او اشتباه بود. گرم ، دوست داشتنی، شوخ و... تاج زاده را میگویم. هر روز وقت نهار که می شد همه را صدا می زد به اتاقش تا باهم غذا بخوریم. در آن نیم ساعت هر روزه از همه چیز صحبت می کرد. مصطفی تاج زا ده به من که "کرد" بودم همیشه می گفت ملی فکر کن هر مشکلی که شما دارید ما هم در تهران با آن دست وپنجه نرم می کنیم اما جور دیگر...تاج زاده دوست داشتنی بود چون همیشه حق را می گفت یادم نمی آید در این 5 سال از حق کسی دفاع نکرده باشد شاید همین حق گویش امروز او را دربند کرد او برای من و کسانی که او را دیده اند نمونه کامل یک سیاست مدار با اخلاق بود که از هیچ خط قرمز اخلاقی به خاطر رسیدن به هدفش عبور نمی کرد او نمونه کامل یک مسلمان روشنفکر بود برای من...یادم می آید هر باری که مصاحبه می کرد خندان از اتاقش بیرون می آمد و می گفت "اسلامو تقویت کردم".تمام فکر وذکرش میهنش بودو بس... 20 روز است که دیگر نمی بینمش نمی دانم ما بی وفا شده ایم یا او...نمی دانم آرمان هایش را سخت دیده اند یا وجودش را...نمی دانم فکرش را می کرد در نظامی که برایش جان کنده بود زندانیش کنند....یادش به خیر بعد از هر تندباد و کند بادی که در معرکه سیاست می آمد او بود که روحیه ها را حفظ می کرد و لبخندش جلای روح ها بود تاج زاده را می گویم شاید از همینش می ترسند، می ترسند که روحیه ها رو او و امثال او که دربندند به ما برگردانند...! اما در بند کردن آن ها آرمان های پاک این بزرگ مردان را به ما هدیه می دهد....آری تاج زاده را دوست داشتم ومی دارم به خاطر میهنم چون ایران را دوست دارم، دوستان حاکم می دانند که روزگار می گذرد و تاریخ همیشه امثال تاج زاده ها را ستایش می کند و آرمان آنان است که در اعماق تاریخ برای مردم ایران می ماند...اما دلم گرفته نه به خاطر خودم به خاطر هدف های سوخته ای که آقا مصطفی از شور و حیات جوانیش و ایام انقلاب برایمان تعریف می کرد و افکار سبز که برای ایران داشتند که یکی یکی در این روزگار همگی به دره فراموشی سپرده شده آن هم در دل اینان بلکه در دل حاکمانی که قدرت ناچیز دنیوی چشم دلشان را کور کرده...آری از حرف های که امام می زد و هدف های که او داشت و تاجزاده ها مروج آن بودند دلم می سوزد که انگار به تاریکخانه تاریخ رفته است...دلم غصه کسانی را می خورد که روزی فریاد وا رهبرا سر می دارند امروز فریاد حفظ نظام به هرقیمتی را ندا می دهند...باز هم آری آقا مصطفی دلم امروز غصه تو را دارد غصه تویی که به جرم یاد دادن درست اندیشیدن به من و جوانان دیگر امروز در بند مسلمان دروغین است... مسلمانی که تو به خاطر تقید به آن حاضر نبودی جواب کسانی که تو را متهم به بدترین خیانت ها می کردند با همان شیوه و قلم جواب دهی. مسلمانی که تو به خاطر حفظ آن حاضر بودی از همه زندگیت بگذری و آنان که توان این کار ندارند امروز به نام اسلام تو را زندانی کردند.... وای خدا دنیا چقدر کوچک شده... آقا مصطفی حال تو را اکنون کسی درک نمی کند می دانم چه زجری می کشی انقلابی که نظامی که خودت برای وجود آن تلاش کردی اینک به جرم حفظ همان اهداف انقلاب تو را دربند کرده...اما آقا مصطفی جای تو خوب است تنهایی! من چه کار کنم که هر روز در زندان بزرگتری باید هم زندانبان ها را از دورببینم و هم یاد شما لحظه ای از ذهنم بیرون نرود، هم به حال ایرانمان گریه کنم....آقا مصطفی جای تو خوب است تو را دربند کردن اما خیالت راحت افکارت نمی میرد تو را در بند کردند با من ها که از تو آموختیم چه می کنند... آقا مصطفی خیالت راحت! منتظرت هستیم...!

تقدیم به تو:

زمستان به جنگل سرایت کرده است

و تبرداران

فرصت ایستاده مردن را هم

از درخت سبز

دریغ می دارند

دریغ!!*


*شعری ازمحمود اکرامی

1 comments:

محمود فرزانه گفت...

من نیز احساسات پاک سید حنظله را می فهمم و بر روح پاک مادرش که در جوار غار حرا به سوی ابدیت پر کشیده بود سلام می فرستم! محمود فرزانه.

ارسال یک نظر