شعر پسر دکتر محمد ملکی برای پدر دربندش



تقدیم به پدر مبارز و دردمندم دکتر محمد ملکی و تقدیم به تمامی پدران ظلم ستیز دربند

پدر
ای مانده زخم زجر کین بر جسم پاک تو
پدر
ای آنکه با درد عزيز حق و آزادی
سرشته آب و خاک تو
معطر گشته روحت از صفای رنج
تو چون کوهی مقاوم
روبروی تند باد ظلم و جهل و گنج
تو ای چون يوسف اندر بند
به جرم پاک بودن پاک
تو ای افشاگر جور ستم کاران
تو ای بی باک
تو را اين بی خدايان میدهند آزار
همانان پيروان مذهب ضحاک
که خواب از چشمشان راندی
تويی بر چشمشان خاشاک
* * *
عجب ياران
دگر باره
عزيزان خدا را می دهند آزار
شده از اشک غم، چشم خدا نمناک
و دستان خدا بار دگر بر دفتر تاريخ
ظلمی را بود حکاک
صبوری میکنیم آخر
رسد روزی که گردد هر حسابی پاک
* * *
و اينجا در زمين بایر قدرت،
نباشد ياور مظلوم
مانند علی- آن کس که از درد ستم
دارد گريبان چاک
جوانمردی دگر...حاشاک.
چه سلطان پرور است این خاک.
* * *
پدر، آزاده‎ی دربند
همه دلتنگ ديدارت
که بی تو روح و جان غمناک
نجاتت را ز حق جوييم
گشوده دستمان تنها
به سوی درگه افلاک...
تو تنها ياوری يا رب
تو داری بر جفا و دردمان ادراک
عمار ملکی
شهریور 88

0 comments:

ارسال یک نظر